محل تبلیغات شما
روزها و شب ها از پی هم می‌گذشت و دخترو پسرک طلبه با عشق با هم زندگی میکردن پسرک چون پدر و مادرش طلاق گرفته بودن بو خیلی نحبتی از اونها ندیده بود حسابی با خانواده من گرم گرفته بود دیگه روابطش با داداشم و پدرم خیلی خوب شده بود و خاطرات تلخ گذشته فراموش شده بود تا اونا زنگ میزدن ما پرواز میکردیم تو ماشینشون و با هم میرفتیم تفریح و گردش و.همه چیز خیلی خوب بود پسرک مادر دخترک رو مامان صدا میکرد و با هم خیلی خوب بودن ولی

خرید عروسی ولی از نوع غیر معمولش

بله برون و رسیدن دخترک به تنها آرزویش

۷ سال از ۱۸ سالگی گذشته....

پسرک ,خیلی ,هم ,دخترک ,مامان ,شدن ,با هم ,خیلی خوب ,و با ,شده بود ,ماشینشون و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را