محل تبلیغات شما
تا اینکه .بهونه گیری های پسرک هر روز بیشتر بیشتر شد همش میگفت چرا اینقد زیاد میری خونه مامانت چرا اونا هی میان خونمون. اخه خونه هامون تو یه خیابون بود و اونام یه وقتایی که از دمه خونه ما رد میشدن زنگ و میزدن حلما رو ببینن یا نهایت نیم ساعت بشینن. همش میگفت چرا میخوان بیان قبلش زنگ نمیزنن و. همش میگفت ما باید بریم قم برای درس خوندن ولی هدف اصلی پسرک دور کردن دخترک از خانوادش بود نه درس سرتون دردنیارم اینقد این حرفا رو زد هی میگفت برو بهشون بگو

خرید عروسی ولی از نوع غیر معمولش

بله برون و رسیدن دخترک به تنها آرزویش

۷ سال از ۱۸ سالگی گذشته....

میگفت ,خونه ,همش ,یه ,زنگ ,درس ,همش میگفت ,میگفت چرا ,برای درس ,قم برای ,بریم قم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عکاسی و امور مربوط به عکاسی زنان و اجتماع